زمین، عرصه ظهور یک حقیقت آسمانی است و جنگ برپا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد.
مجنون حریف غصه لیلا نمیشود
زخم فراق بی تومداوانمیشود
فالی زدم به حضرت حافظ بازگفت
بخت همیشه بسته ما وانمیشود
آب از سرم گذشت دراین موج بیکسی
ساحل حریف طعنه دریا نمیشود
دلخوش به هیئتم که شنیدم حضور تو
جز در هوای روضه سقا نمیشود
جان دو دست حضرت عباس جان مشک
آقا بیا که بخت دلم وا نمیشود
گفتم شبی به مهدی بردی دلم زدستم
من منتظر به راهت شب تا سحر نشستم
گفتا چکار بهتر از انتظار جانان
من راه وصل خود را بر روی تو نبستم !
چه انتظارعجیبی...؟تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی؟عجیبتر که چه اسان نبودنت شده عادت ...چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت .چه بی خیال نشستیم
نه کوششی نه وفایی.
فقط نشسته وگفتیم خدا کند که بیایی.